گرچه زادگاه مولانا جلالالدین محمد شهر وخش از بلادِ بلخِ خراسان بود، اما دست سرنوشت مثنوی معنوی، شاهکار آموزشی عرفانی، او را در شهر قونیه در آناطولی قدیم و ترکیه امروز به دنیا آورد و از آنجا تا نزدیکیهای خراسان آن روزگار، باز فرستاد تا در دیار هندوستان منبع الهام پیران صوفی فارسیگوی هند قرار گیرد. آنان مثنوی را به شاگردان و مریدان خود آموزش میدادند و آنها را به خواندن مثنوی تشویق میکردند. این پیران صوفی شرحهایی هم بر مثنوی نگاشتند تا راه فهم دشواریهای مثنوی را بر مسلمانان فارسی دوست شبه قاره هند آسان سازند و البته طبیعی ست که تلاش آنان مشکلات تازهای نیز برای مثنویخوانان هند به وجود آورد. کیش عشق و ادبهای روحانی که مولانا که در لباس مثالهای مثنوی به خوانندگان سخنان خود میآموزد- و از آن جمله چندین داستان لطیف که با هند پیوند دارد، مانند داستان بازرگان و طوطی، در دفتر اول مثنوی که هند را سرزمین پاک پیران پارسا و راهنمایان راه آزادی و آزادگی معرفی میکند – چنان در دل و جان آموزگاران صوفی هند خانه کرد که آنان مریدان خود را به خواندن مثنوی تشویق میکردند و چون انجمن میساختند مثنوی بر ایشان میخواندند و چه بسیار که خود نیز به شرح و بیان سخنان جانبخش مثنوی برای آنان میپرداختند.
افزونتر آن که مثنوی را، مثنویخوانان خوشآوا در انجمنهای مثنویخوانی به نغمات دلنواز سازهای خوشنوا و به لحن موسیقی روحانی همراه میکردند و با رقص خوش شیوۀ عارفانه به هم میآمیختند و دل از مسلمانان فارسیپسند و عرفاناندیش هند میربودند و آنان را به حلقۀ درس مثنوی میکشاندند تا معانی سخنهای پاک آفریدگار را از زبان افسونساز مولانا به فارسی بشنوند و فارسی گفتن بیاموزند که از عربی و هندی و اردو به مذاقشان بسی شیرینتر میآمد. بدین شیوه بود که “آنان از اندیشههای خدایی و سخنهای اخلاقی مولانا جلالالدین الهام میگرفتند و کیش عشق و آئین مهرورزی را میستودند.”(1) افزون بر این، اشعار عارفانه مولانا راه را برای انتقال اندیشههای حکمتآمیز محییالدین ابن عربی به حوزه تصوف هند هموارکرد. گفتنی آن که شارحان هندی – مانند شارحان ترک که در این مقاله سخن ایشان در میان نیست – هریک تصویری سازگار با شیوۀ اندیشۀ خود از مولانا ترسیم میکنند. یکی او را سنی پاکدین میبیند و یکی شیعۀ راستین؛ یکی او را از اولیای صاحب کرامات میشمارد که هر روز کاری خارق عادت و طبیعت از او سر میزند و یکی هم او را شارح مکتب شیخ اکبر ابن عربی میشمارد.
در این مقاله به اجمال دربارۀ چهار تن از مشهورترین شارحان هندی مثنوی سخن میگوئیم تا با گوشهای از شیوه کارشان آشنا شویم و میزان اعتبار سخنانشان را بر رسیم.
عبداللطیف عباسی در گوشۀ گجرات هند، پس از این کار عجیب به فکر افتاد دست به کاری دیگر زند که غصه مثنویآموزان هند سرآید و آنان از زحمت آموزگار بینیاز شوند یا دست کم ابیات مثنوی را آسان بفهمند. چاره را در آن دید که بیتهای مشکل مثنوی را شرح دهد. وقتی شرح عبداللطیف بر مثنوی، یعنی لطائف المثنوی من حقائق المثنوی،(2) را ورق میزنیم میبینیم که مهمترین دشواری از دیدگاه او عبارتهای عربی مثنوی ست. شاید او نخستین فردی باشد که دیباچههای عربی مثنوی را به زبان فارسی برگردانده است. عبداللطیف عباسی در هرجای مثنوی که اشاره به آیهای از قرآن و یا حدیثی از پیغمبر میبیند پس از نوشتن صورت کامل عربی آن، ترجمه فارسیاش را میآورد. گاهی اتفاق میافتد که در صفحات شرح او جز بیتهای مثنوی و آیههای قرآن مطلبی دیگر دیده نمیشود. مثلا، در یک صفحه، پنج آیه از قرآن را شاهد آورده است بر چهار بیت از مثنوی و یک عنوان الحاقی که آنها را از میان پانصد بیت مثنوی انتخاب کرده است.(3) گویی که در آن پانصد بیت هیچ مشکل دیگری وجود ندارد. به همین دلیل است که در مقدمۀ خود آشکار میگوید به استدعای «جمعی از اخوانالصفا و خلانالوفا» کتابی فراهم آورده است مشتمل بر ترجمۀ فارسی همۀ آیتهای قرآن و حدیثهای پیغمبر که در مثنوی آمده است.(4)
حقیقت آن است که عبداللطیف، شرح خود بر مثنوی را بر اساس مطالبی مینویسد که ابتدا در حاشیۀ نسخۀ ناسخه مثنوی نوشته بود و بنابراین جای شگفت نیست که ابیات الحاقی و تصرفات کاتبان را نیز در ردیف سخنان جلالالدین محمد با کلام خدا و سخن پیغمبر سازگاری بخشیده باشد. در شرح عبداللطیف بر مثنوی، لطائف المعنوی من حقائق المثنوی، غیر از قرآن و حدیث، سخنهای دیگر هم از این و از آن و از اینجا و آنجا هست که گفتوگویش نیاز به مقالهای جداگانه دارد.
شیخ عبداللطیف، افزون بر دفتری که جداگانه از لغات دشوار مثنوی گرد آورده است، بازهم در شرح خود، از بیان معنی لغت دست بر نمیدارد. با اینهمه، سومین اثر او یعنی لطائف اللغات،(5) بیش از نسخه ناسخه و لطائف معنوی برای شارحان بعد از او سودمند افتاده است. عباسی این فرهنگ را حاصل دوازده سال پژوهش در مثنوی، «تلمذ و تتبع... و سماع ثقات،»(6) میخواند و مینویسد که برای نوشتنش دست کم به هفت فرهنگ عربی و فارسی مراجعه کرده است: قاموس صراح؛ کنزاللغات؛ فرهنگ جهانگیری؛ کشف اللغات تالیف شیخ عبدالرحیم سور بهاری؛ مدارالافاضل تالیف شیخ الله داد سرهندی؛ مؤید الفضلا تالیف شیخ لاد دهلوی؛ شرح اصطلاحات صوفیه تالیف شیخ بن عطار و شیخ عبدالرزاق کاشی و «فرهنگهای متفرقه مثنوی که بعضی ارباب طلب در خور جهد و قیاس جمع نمودهاند».(7) دامنۀ کار عباسی در لطائفاللغات فراتر از فرهنگ لغات مثنوی است، و به گمان من، عباسی را باید لغتدان و لغتشناس خواند؛ او همۀ لغتهای عربی، فارسی، ترکی، و سریانی مثنوی را از یکدیگر متمایز میسازد و برای هر کلمه چند معادل ارائه میدهد که گاهی اسباب سر درگمی پژوهندگان کمدانشتر مثنوی را فراهم میسازد. در واقع، وی با این کار اختیار را به دست خوانندگان مثنوی یا به قول خودش "متفحصان مطالب علیه مثنوی" میدهد تا از میان چندین معنی که او برای کلمهای خاص از روی "فرهنگهای مختلفه و کتب متعدده" نوشته است هر معنی را "که به قرینه مقام و مقتضی کلام، مقصود و مطلوب باشد از آن جمله اخذ نمایند."(8)
2 – محمد رضا لاهوری ( ف 1098 / 1698-1686) در مولتان به دنیا آمد، و از صوفیان شیعه مذهب هند است که در سده یازدهم/ هفدهم میزیست. او شرح خود بر مثنوی را در همان سالی به پایان آورد – اواخر سال 1084 / 1673 – که شیخ عبداللطیف عباسی از دنیا رفت. محمد رضا لاهوری از باب ارادت به امام هشتم شیعیان، علی بن موسی الرضا(ع)، کتاب خود را مکاشفات رضوی نامید.(9) او نیز تنها به بیان ابیاتی از مثنوی میپردازد که خود آنها را دشوار تشخیص میدهد. به هر حال، در چندین جا بر عبداللطیف عباسی خرده میگیرد و گاهی نیز ابیات الحاقی نسخۀ ناسخه را میشناسد. مثلاً، وقتی در دفتر دوم، به این بیت میرسد: «سال شصت آمد که در شستت کند/ راه دریا گیر تا یابی رشد،» مینویسد:» ... ابیاتی که میبینی غیر نسخه مثنوی که عبداللطیف جمع کرده در نسخههای معتبر دیگر یافته نمیشود و الحق اگر نباشد خوبتر است.».(10) در بیتی دیگر( مثنوی، دفتر سوم، 154) : در زمان، او یک به یک را زآن گروه/میدرانید و نبودش زآن شکوه،» بر لطائف اللغات عباسی ایراد میگیرد و مینویسد: «شیخ عبداللطیف اینجا شکوه را به معنی هیبت نوشته، اما به معنی اصلی اگر وا گذاریم، بهتر باشد؛ یعنی دریدن آن گروه را عظمتی و شکوهی در نظر فیل نبود.»(11) امّا، مراد مولانا آن است که فیل، بیترس و بیم، «خورندگان پیل بچه» را یک به یک از هم میدرید .(12) مهمترین مشخصهای که مکاشفات رضوی را از دیگر شرحهای هندیان متمایز میسازد، رنگ شیعی آن است. محمد رضا لاهوری تا میتواند میکوشد اساس سخنان مولانا را بر حدیثها و روایتهای شیعیان استوار سازد و از این جهت مانند شارح دانشمند ترک عبدالباقی گلپینارلی (1287-1351 خورشیدی/ 1900- 1982 میلادی) ست که شرح او بر مثنوی نیز حال و هوای کامل شیعی دارد.(13)
محمد رضا لاهوری، چنان که از شرح او بر میآید، مولانا را پیرو یا شارح اندیشههای ابن عربی نمیداند. به همین سبب، وقتی به سخن ابن عربی استناد میکند که آن را موافق مذهب خود ببیند. نام ابن عربی در شرح او بیش از سه بار نیامده است که یکی از آنها اختصاص دارد به نقل جملهای از فتوحاتالمکیه، باب 366، در کنار سخنی از علاءالدوله سمنانی، که شارح لاهوری آنها را تفصیل همراه ترجمۀ فارسی هریک آورده است تا نشان دهدکه «شیخ محییالدین بن عربی امام محمد مهدی علیه السلام را خاتم ولایت محمدی میداند و تا وقت ظهور آن حضرت، نایب او را در هر دوری از ادوار فلکی موجود میداند که به نیابت او کار میکند»(14) و بنا براین، منظور مولانا در ابیات زیر نایب حضرت مهدی(ع) امام دوازدهم شیعیان است:
پس به هر دوری ولیی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است
هر که را خوی نکو باشد برست هر کسی کو شیشه دل باشد شکست
پس امام حیّ ِ قائم آن ولیست خواه از نسل عمَر، خواه از علیست
مهدی وهادی وی است، ای راهجو هم نهان و هم نشسته پیش رو(15)
منظور مولانا در ابیات بالا وجود ولی و قطب زمان است و همچنان که جلالالدین همایی مینویسد: «مقصود مولوی مهدی موعود منتظَر نیست که به عقیدۀ شیعه و سنی باید از نسل علی باشد – چنان که شیخ محییالدین در مؤلفات خود به شرح نوشته است. بلکه مرادش ولی امر و قطب زمان است.»(16) سید جعفر شهیدی نیز مینویسد: «ولی یا قطب یا امام در اصطلاح صوفیان به معنی امام یا حجت که در علم کلام شیعه شناسانده شده، نیست.»(17) شارح لاهوری مثنوی از یاد این نکته نیز غافل نمینماند که از نگاه «اکابر اهل سنت و جماعت» منظور مولانا نایب پیغمبر است. با این حال ولی محمد اکبرآبادی به سبب اشارتهای شیعی مکاشفات رضوی سخت محمد رضا لاهوری را به باد تحقیر میگیرد و به زشتی یاد میکند.
3 - خواجه ایّوب لاهوری، از صوفیان پاک اعتقاد هند است و از زندگانیش جز این نمیدانیم که در سده دوازدهم/هیجدهم میزیسته است و شرح خود بر مثنوی به نام اسرارالغیوب (18) را در سال 1120/ 1708 به پایان آورده است. چاپ سنگی اسرارالغیوب صد و شصت و هشت سال بعد از این تاریخ، در سال1293 / 1876 در شهر بمبئی هند انجام گرفت. استاد شادروان، بدیعالزمان فروزانفر در مقدمۀ خود بر شرح دفتر اول مثنوی، خواجه ایوب را صوفی «هوشمند و نکتهدان» خوانده، شرح او را ستوده اما از آن استفاده نکرده است.(19) شرح خواجه ایوب نخست در سال 1293 / 1876 در شهر بمبئی به چاپ سنگی انتشار یافت. خواجه ایوب 11۵12 بیت از مثنوی را دارای نکات مبهم مییابد؛ 2226 لغت را بسی دشوار میبیند و آیات و احادیث عربی فراوانی را شاهد میآورد تا معنی ابیات فارسی مثنوی را روشن سازد. وی در پنج جا ضروری میبیند که برای توضیح سخن مولانا از نظرات ابن عربی بهره گیرد: دفتر اول، 272 و ۵23 ؛ دفتر دوم 18، 1122 و2601.(20) با این حال با شارح پیش از خود، محمد رضا لاهوری، بدان سبب به مخالفت برمیخیزد که بیت 81۵ دفتر دوم مثنوی را با سخن ابن عربی موافق دیده است.(21) افزونتر آن که، در دفتر اول مثنوی، بیت 1110، آنجا که شیخ عبداللطیف عباسی واژه عربی «عذاب» را از زبان ابن عربی مأخوذ از «عذوبت» میگوید، خواجه ایوب زبان به اعتراض میگشاید که «این معنی بر طبق مذاق ارباب اذواق راست میآید... معنی عذوبت در عذاب ثابت نمودن در غایت غموض است.»(22)
او نه تنها عبداللطیف عباسی (ف. 1084 / 1639) و محمد رضا لاهوری ( ف. 1098 / 1686)، را سزاوار انتقاد میبیند بلکه دیگر پیشینیان خود مانند خواجه کمالالدین خوارزمی(ف. 840 / 1437)، و میرمحمد نورالله احراری ( ف. 1073 / 1662-63) را نیز از اعتراضهای خود بینصیب نمیگذارد.
این صوفی صاف دل لاهوری هنگام شرح بیت آغازین مثنوی، ابیات متعددی از نی نامه جامی را نقل میکند و سخنان شارحان دیگر را نیز دربارۀ «نی» مثنوی باز میگوید تا نتیجه بگیرد که چون مولانا به زبان تمثیل سخن میگوید مراد وی از «نی» در بیت اول مثنوی، نی ظاهری ست و»نظر به داب حضرت مولانا، انسب و احسن توجیهاتیست که شرّاح در تفسیر معنی نی نموده؛ چه داب حضرت مولاناست که کلام حقایق نظام خود را بر سبیل تمهید و تمثیل به ذکر قصص و حکایات مجاز آغاز کنند و از مجاز به حقیقت که مقصود اصلی ست انتقال فرمایند. بلکه قطع نظر از انتقال، در عین ذکر مجاز نظر بر حقیقت دارند و الفاظی که ملایم ممثِّل و ممثَّل نیز هست، ایراد نمایند.»(23)
خواجه ایوب با آن که پیرو مکتب فقهی شافعی ست و مخالف استشهادات شیعی محمدرضا لاهوری ( از جمله در دفتر پنجم، بیت 2037) شعائر شیعی را گرامی میدارد و خود از امامان شیعه مانند امام حسن (ع)، امام حسین (ع)، و امام جعفر صادق (ع) روایت نقل میکند.(24) آشکارا، در دفتر اول مثنوی، ذیل بیت 3400، حدیثی نبوی را مینویسد که روی سخن با حضرت فاطمه (ع) دارد.(25) نیز، دستکم در چهار جای مثنوی، سخنان امام اول شیعیان، علی(ع) را شاهد میآورد: دفتر اول، ابیات 908، 474؛ دفتر چهارم، 546؛ و بیتی الحاقی که در چاپهای معتبر و اعتمادبرانگیز مثنوی، مانند مثنوی تصحیح نیکلسون وجود ندارد. جالب توجه آن که وقتی محمد رضا، شارح لاهوری مثنوی ، برای بیان معنای نهفته در دل سخن مولانا معجزهای را نقل میکند که میگویند برای حضرت علی بن ابی طالب به وقوع پیوسته است، خواجه ایوب صوفی زبان به اعتراض نمیگشاید و میپذیرد که آفتاب از راه خود بازگشته باشد تا حضرت نماز عصر را پیش از غروب آفتاب بگزارد. افزون بر این، خود خواجه، برای بیان مفهوم بیتی دیگر از مثنوی، داستان مفصلی به طول یک صفحه را با کمال اعتقاد از مناقبالعارفین افلاکی نقل میکند به این مضمون که خداوند هفتاد هزار راز را به پیغمبر سپرد و او نیز نزدیک به ده هزار از آنها را به سینه علی سپرد و علی به صحرا میرفت، سر در چاه میکرد، آه میکشید و میگفت: «لو کشفالغطاءُ ما ازددت یقینا» یعنی اگر پرده از دیدگانم بر میگرفتند، بر یقین من نمیافزود. او بقیه داستان افلاکی را نیز نقل میکند:
روزی حضرت رسالت پناه، صلیالله علیه و سلم، به سر وقت اخوان صفا و یاران وفا رسید و آن اسرار انوار که از عالمیان پوشیده بود از ایشان شنید و فرمود که این اسرار به شما گفت و اطلاع شما از کجاست؟ گفتند آن که به ناگفتن و نهفتن اشارت کرده بود، بیواسطه ملک مقرب و نبی مرسل به ما گفت. حیرت حضرت رسول صلیالله علیه وسلم در قربت و قبول ایشان یکی در هزار شد و تواجد مینمود. و للهِ الحمد و المنه که حق تعالی ما را بر اسراری اطلاع بخشیده است که همه اخوان صفا در حیرت و حسرت آنند.(26)
خواجه ایوب، آنگاه اظهار عقیده میکند که سخنان بالا روشنگر آن بیت مثنویست که مولانا در دفتر اول، 1733 میگوید:(27) «آن دمیکز آدمش کردم نهان/ با تو گویم ای تو اسرار جهان.» جالب توجه آن که مولانا همین سخن علی را در فیه ما فیه خود معنی کرده است. او میگوید منظور از این سخن آن است که «چون قالب را بر گیرند و قیامت ظاهر شود، یقین من زیادت نگردد.»(28) اکنون روشن میشود که شارحان هندی برای گشودن دشواریها و ابهامهای مثنوی به همه کس متوسل میشدهاند جز به خود مولانا؛ بگذریم از این که در آن روزگاران، آنان به همۀ آثار مولانا دسترسی نداشتهاند یا از بن بیخبر بودهاند که مولانا را آثار منثور هم هست. این است که امروز باید آثار این شارحان را با دیدۀ احتیاط بنگریم.
کمتر اتفاق میافتد پیشینان خواجه ایوب برای بیان معنی ابیات مثنوی به داستانهایی متوسل شوند که افلاکی در مناقبالعارفین به مولانا و دیگران نسبت میدهد. مثلاً، محمد رضا لاهوری در شرح خود، مکاشفات رضوی، تنها یک بار از افلاکی یاد میکند، آن هم نه برای انتساب کرامات به این و آن، بلکه برای اشاره به سرگذشت صلاحالدین زرکوب، خلیفه مولانا، بعد از غیب همیشگی شمس(29) خواجه ایوب اما به داستانهای کرامت بار افلاکی چندان اعتقاد دارد که آنها را کلید حل بسیاری از معانی مثنوی میداند. مناقبالعارفین افلاکی و سخنان بیاساس او، از نظر تعداد دفعات، بعد از قرآن و حدیث، سو مین مأخذیست که خواجه ایوب لاهوری برای روشن ساختن منظور مولانا از آن استفاده میکند. خواجه ایوب هرگز در راستی سخن افلاکی دربارۀ حمزه نی نواز تردید نمیکند که چون سر بر بالین مرگ نهاد به اشارت مولانا جلالالدین محمد دو باره جان یافت، برخاست، نی نواخت و آنگاه از این جهان به جهان دگر شد. خواجه ایوب که این داستان را در مناقبنامه افلاکی میخواند، درنگ نمیکند و مینویسد که همین است معنی این مصراع که مولانا فرمود: «آن که جان بخشد اگر بکشد رواست.» نیز، چون به مصراع دوم میرسد، خوشتر آن میبیند که افزون بر آیه دهم سوره فتح،(30) داستان مطرب کوژ پشت مولانا را بنویسد. شگفت آن که افلاکی این دو داستان را – مانند دو مصراع بیت 226 دفتر اول مثنوی - چنان پشت سرهم قرار میدهد که وقت خواجه ایوب تلف نشود و بتواند، بیدرنگ، داستان نخستین، یعنی زنده شدن حمزه نایی را زیر مصراع نخستین – که در بالا گفتیم – و داستان دف زنِ کوژ پشت مولانا را زیر مصراع دوم همان بیت بیاورد و به گمان خود مفهوم این مصراع را نیز پیش چشم خواننده مجسم سازد. افلاکی از قول بدرالدین معدنی نقل میکند که روزی مولانا جلالالدین محمد، در مجلس سماع، «دست مبارک بر پشتِ دف زنِ کوژ پشت خود» مالید؛ «در حال قدش بالید و چون سرو روان شد.» به گمان خواجه ایوب هر که داستان راست شدن قامت این کوژ پشت و تأثیر معجزآسای دست مولانا جلالالدین را بشنود معنی این بیت مثنوی را بی کم و کاست درک میکند: «نایب است و دست او دست خداست.»(31) در جایی دیگر، مولانا داستان درویش هیزمکشی را بیان میکند که بعد معلوم میشود از یاران گزیدۀ خدای ست؛ نیکیها و زشتیهای درون آدمیان را میشناسد و قدرت دارد که خویهای پست را به خویهای والا تبدیل کند؛ یعنی میتواند جانهایی را که چون هیزم بیارزشند تبدیل به جانهایی کند ارزشمند چون زر. مولانا با بیان این داستان، به خوانندۀ مثنوی درس میدهد که اگر روزی با چنین بزرگی رو به رو شدی، به قول خواجه شیراز «در دامنش آویز که با وی خبری هست.» از او جدا مشو تا تو را رزق جان دهد و جانت بپرورد:
پس غنیمت دار آن توفیق را چون بیابی صحبت صدیق را
نه چو آن ابله که یابد قرب شاه سهل و آسان در فتد آن دم ز راه.(32)
در این جا، خواجه ایوب به بیتی میرسد که مولانا میگوید: «زر شد هیزمش.»(33)درویش سادهدل لاهوری، بیدرنگ به یاد داستان «ستون مرمرین مدرسه» میافتد که چون مولانا دست خود را بر آن نهاد، حاضران «در حال دیدند که زرین شد.»(34)وقتی آدمی تا این حد سادهاندیش باشد که برای شرح سخنان آسمانی انسانی جانشناس و حقیقتدان چون مولانا جلالالدین به داستانهایی ساختگی و دور از عقل سلیم متوسل شود و آنها را راست و درست پندارد، نه تنها مولانای عارف را پیوسته مشغول به کارهای عقل ناپسندی میبیند که خلاف قوانین مسلم طبیعت و خارق عادت و رفتار جهان مادّه است، بلکه به آسانی باور میکند که مولانا از دیگ خالی طعام بر آرد و درد چشم را به بزاق دهان خود درمان بخشد. خواجه ایوب این داستانهای خیالی و بیاساس را که روح مولانای پاکیزهاندیش و عقلپسند از آنها بیخبر و بیزار است، در شرح خود میآورد تا ابیات 3739 و 3222 دفتر اول مثنوی را به آنها مستند سازد.(35)
همچو پیغمبر زگفتن و ز نثار توبه آرم، روز من هفتاد بار
لیک آن مستی شود توبه شکن مُنسِی است این مستیِ تن جامه کن
پا نوشتها:
1.
Ghulam Abbas Dalal, Ethics in Persian Poetry (New Delhi: Abhivan Publications, 1995), p. 129.
2. این شرح در سال 1929 میلادی در شهر کانپور هند به صورت چاپ سنگی منتشر شد.
3. عبداللطیف عباسی گجراتی، لطائفالمعنوی من حقائق المثنوی (کانپور: چاپ سنگی، 1929)، ص 25.
4. همان، ص 2 و 3.
5. عبداللطیف عباسی، لطائفاللغات (کانپور: چاپ سنگی، 1905).
6. همان، ص 2.
7. همانجا.
8. همان، ص 3.
9. محمد رضا لاهوری، مکاشفات رضوی در شرح مثنوی، با تصحیح و تعلیقات رضا روحانی (تهران، 1381 خورشیدی).
10. محمد رضا لاهوری، مکاشفات رضوی پشین، ص397.
11. همانجا، ص499.
12. داستان خورندگان بچه فیل در مثنوی، دفتر سوم، بیت 69 به بعد آغاز می شود .
13 گلپینارلی آخرین دانشمند ترک زبانی بود که میتوانست مثنوی را به زبان فارسی بخواند و به ترکی ترجمه و شرح کند. شرح مثنوی گولپینارلی به قلم دکتر توفیق سبحانی به فارسی ترجمه شده است و در دسترس قرار دارد.
14 محمد رضا لاهوری، نامبرده در بالا، ص371، ذیل ش815. نیز، ص 488، ذیل ش 2/3742؛ مقایسه کنید با حاج ملاهادی سبزواری، شرح مثنوی، تصحیح مصطفی بروجردی، دوره سه جلدی، 1347-1377، دفتر اول، ص 267.
15 مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، 815-818.
16. مثنوی معنوی، با حواشی استاد جلالالدین همایی و مقدمۀ مهدی محقق (تهران، 1386)، ص 122.
17. سیدجعفر شهیدی، شرح مثنوی، جزو اول از دفتر دوم (تهران، 1375)، ص 168.
18. خواجه ایوب، اسرارالغیوب، شرح مثنوی معنوی، تصحیح و تعلیقات محمد جواد شریعت (تهران: دوره دو جلدی، تهران، 1377 خورشیدی).
19. بدیعالزمان فروزانفر، شرح مثنوی شریف، جزو نخستین از دفتر اول، ص یازده.
20. خواجه ایوب، همان، صص 29، 68، 296، 369 و 441.
21. همان، ص 351.
22. همان ، ج اول، ص 106.
23. همان ، ص 11-14.
24 . همان ، ص99؛ 460؛ و 667 که در آنجا حدیثی نبوی به امام جعفر صادق(ع) نسبت یافته است.
25. همان، صص 91، 62، 134 و 60. بیت الحاقی: زآن علی فرمود نقل جاهلان/ بر مزابل همچو سبزه ست ای فلان
26. شمس الدین احمد افلاکی، مناقبالعارفین، تصحیح تحسین یازیجی (تهران: افست دوره دو جلدی، 1362)، ص600-601.
27. خواجه ایوب، همان، ص 151.
28. مولانا جلالالدین محمد مولوی، فیه ما فیه، تصحیح و تعلیقات بدیعالزمان فروزانفر (تهران، 1362)، ص29.
29. محمدرضا لاهوری، همان، ص 401.
30. ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله؛ یدالله فوق ایدیهم؛ یعنی: بیگمان کسانی که با تو بیعت میکنند یا در واقع با خداوند بیعت میکنند؛ دست خداوند بر فراز دست ایشان است
(ترجمه خرمشاهی).
31. خواجه ایوب، همان، جلد اول، ص 44؛ افلاکی، مناقبالعارفین، ج یک، ص231 و 232.
32. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیتهاهای 713 و 714.
33. همان، بیت 704.
34. خواجه ایوب، همان، ص 720؛ افلاکی، مناقبالعارفین، ص 387.
35. همان، صص 274 و 242.
36. شرح ولی محمد بر مثنوی مولانا اخیرا به همت دوست گران مایه آقای نجیب مایل هروی در تهران منتشر شده است: ولی محمد اکبرآبادی، شرح مثنوی موسوم به مخزنالاسرار (تهران: دوره شش جلدی، 1383).
37. بدیعالزمان فروزانفر، شرح مثنوی شریف، نامبرده در بالا، جزو نخستین از دفتر اول، مقدمه، ص دوازده.
38. نعمهالجاهل کروضه فی المزبله، بن: فروزانفر، احادیث مثنوی (تهران، 1361)، ص 44، ش 111، ذیل بیت 270، دفتر دوم مثنوی:
ذکر با او همچو سبزه گلخن است بر سر مبرز گل است و سوسن است.
39. ولی محمد اکبرآبادی، نامبرده در بالا، ج 2، ص727؛ نیز بن: ج 4، ص 1577، ذیل 238؛ ج 3، ص 1359، ذیل 2915 که از صفحۀ قبل آغاز می شود.
40. مثنوی معنوی، دفتر دوم، سبزه گلخن در بیت 270 ؛ هیمه گلخن در بیت 278؛ روح را در قعر گلخن می نهد، مصراع دوم بیت 268.
41. همان، دفتر چهارم، بیت 3297: "پس جواب احمقان آمد سکوت."
42. ولی محمد اکبرآبادی، همان، ج چهارم، ص 1873.
43. همان، ج 4، ص 1872. برای ایرادها دیگر ن. ک. به: ج 5، ص 1995، ذیل 597؛ ج 6، ص2563، ذیل 3331 و جاهای بسیار دیگر.
44. محمد رضا لاهوری، مکاشفات رضوی، ص 697.
45. برای نمونه: ولی محمد اکبرآبادی، ج 4، صص 847؛ و 1632.
46. ولی محمد اکبرآبادی، ج 1، ص 8.
47. برای نمونه، ن. ک.به: ولی محمد اکبرآبادی، ج1، صص 235-255؛ 266-267؛ 401-412؛ و 469-471.
48. ولی محمد اکبرآبادی، ج 3، به ترتیب، ص 1213، ذیل 2052 و 1314، ذیل بیتهای 2458 و 2459؛ نیز ن. ک. به: مقدمۀ آقای نجیب مایل هروی بر ولی محمد، نامبرده در بالا، یادداشت یکم، ص د. – ه.
49. فروزانفر، احادیث مثنوی، ص 82، ش 224 این حدیث را ذیل بیت 1774 دفتر سوم می آورد:
گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش چون نبی باشد میان قوم خویش
50. ولی محمد اکبرآبادی، ج 2،صص 693-695؛ انقروی، شرح کبیر، ترجمۀ دکتر عصمت ستارزاده (تهران: چاپخانۀ ارژنگ، 1970- )، بخش اول از دفتر دوم، ص 285.285.